Vahid_FRD
2014/08/24, 02:03
سلام خدمت همه ی دوستان گل بایک بیست
گزارشی که می خوام بنویسم براتون مربوط می شه به ماه رمضان امسال که دم غروب رفتیم و افطار در کوه بودیم
خیلی خوف انگیز ناک بود انواع و اقسام حیوانات وحشی و سمی به ما حمله ور شد
ولی در آخر به این نتیجه رسیدیم که از آدمیزاد وحشی تر نداریم اصلا
[Only registered and activated users can see links]
داستان از اینجایی شروع شد که خیلی وقت بود و متاسفانه هنوز هم هست که نتونستم در خدمت دوستان باشم و افتخار و توفیق همرکابی با بچه هارو نداشتم و خیلی هم دلم می خواست با بچه ها همرکاب می شدم و یه برنامه اجرا می کردم ..... تقریبا 2ماهی می شد که اصلا سوار دوچرخه نشده بودم الا برای جابه جایی در سطح شهر
از طرفی ماه رمضان بود و خیلی وقت می شد که اصلا فعالیت بدنی نداشتم و برای همین دچار کسلی و تنبلی شده بودم و از این وضع ناراضی بودم ..... یاد برنامه ای که پارسال رفتیم تو ماه رمضان افتادم و رفتم گزارشش از اول تا آخر خوندم
[Only registered and activated users can see links]
و کاملا مجاب شدم که برای اجرای یه برنامه دیگه از همین نوع اقدام کنم
با اولین تماس با جناب صالحی ایشون که همیشه پایه اجرای برنامه هستن و از طرفی آشپزیشون هم درجه یکه ( خوب توپ درجه یک ) جواب + دادن و مارو حسابی سر ذوق آورن
در ادامه با علی و نریمان و حسین هم هماهنگی صورت گرفت و قرار شد که سر ساعت علی و نریمان جلوی در خونه ما باشن
تا وسایل با هم دیگه اماده کنیم و جناب صالحی هم زحمت آوردنشون تا میدان کوهنورد بکشه
طبق معمول نریمان خواب موند و دیرتر آمد و علی هم رسیده بود و داشتیم وسایل آماده می کردیم که نریمان رسید
وسایل تازه آمده شده بود که جناب صالحی هم سر رسید و همه کوله پشتی هارو داخل ماشین ایشون گذاشتیم و خودمون با دوچرخه به سمت منطقه گردو حرکت کردیم
میانه راه همش به این فکر می کردم که چیزی یادمون نرفته باشه که خدایی نکرده عیش امشبمون خراب شه
چون برنامه داشتیم بعداز مراسم افطار قارچ کبابی و بعد از اون هم املت دستپخت سرآشپز بزنیم بر بدن
بلاخره جند نکته کلیدی و فنی به ذهن ما خطور کرد از جمله کبریت که میانه راه ابتیاع کردیم و راه افتادیم
به میدان کوهنورد که رسیدیم حسین آقا و آقای صالحی حاضر و اماده حرکت بودن .........
نزدیک غـــــــروب بود و از گرمای هوا کــــــــم شده بود
آفتابی که تا ساعتی پیش با گرمای طاقت فرسای خودش دشت ها را روشن می کرد رفته رفته کم سو می شد و پشت کوه ها آرام می گرفت
نسیم خنک به استقبال کوهنوردان و دوچرخه سوارانی می آمد که قصد داشتند شب را در دل کوهستان از هیاهوی شهر فرار کنند و آرام گردند
نسیم خنک کوهستان از لا به لای شاخ و برگ درختان همیشه منتظر سرک می کشید و ما را به آرامش کوهستان دعوت می کرد
آفتاب هم که ناچار به رفتن بود تمام خشم خود را از این بازی بچگانه باد در میان درختان بر سر آسمان فرو ریخت و سرخ شد و خون به جگر آسمان کرد و رفت
کمی که از حرکت ما از میدان کوهنورد گذشت هوا رفته رفته تاریک شد
دوستان هر کس با خودش وسایل روشنایی آورده بود تا در حین حرکت در شب به مشکلی بر نخوریم
مسیر حرکت با صحبت و گپ زدن هایی گذشت که همه از تازه شدن دیدار دوستان سرگرفته بود دوستانی که سال گذشته همه اش برنامه های متفاوت با هم داشتیم یادش بخیر
رفته رفته آسمان از درد تعنه های سرخ خورشید کبود شد
رفته رفته آن دل روشن آسمان نبودن خورشید را برایمان روشن کرد و ستاره ها به دور آن دل نقره فام آسمان چشمک زنان به اهالی شب سلام می کردند
نسیم حالا دیگر دیوانه وار از میان درختان تا به نوک قله های کوه ها را می رفت و میامد و مثال کودکان خنکی نبودن خورشید را چشن گرفته بود
اما ما در میان راه که سرگرم رکاب زدن و گپ زدن همزمان با بچه ها بودیم متوجه شدیم که در این راه خیلی هم تنها نیستیم
باکمی دقت می شد چشم هایی را دید که از لابه لای بوته ها وپشت تخته سنگ ها داشتن مارو نگاه می کردن و شاید هم براشون دیدن دوچرخه سوار توی تاریکی شب عجیب بود
به هر صورت حیوانات کوهستان عادت دارن که شب ها بدون مزاحمت آدمی زاد در کوهستان آزادانه پرسه بزنن و باید هم براشون حضور دوچرخه سوار جالب باشه
از این حیوانات خیلی ترسی نداشتیم ( البته یه کم ترس داشتیم ها ) چون دسته جمعی بودیم و سوار دوچرخه ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که یهو یه افعی وسط جاده تاریک باشه و از زیر چرخ دوچرخه من سر در بیاره
من و آقای صالحی نفر اول رکاب می زدیم و با فاصله یکی دو متر بچه ها پشت سر ما بودن
من از فاصله دور کفشی دیدم که توی تاریکی شب میان راه رها شده بود و راستشو بخواید قصد داشتم با کنار چرخ جلو پرتش کنم بیرون از جاده حالا نگو این لنگه کفش یه مار افعی هست که با دیدن نور هدلامپ های ما وسط جاده از ترس چمبره زده و انتظار مارو می کشه ..... همین که به فاصله دو سه متری مار رسیدیم مار از گاز گرفتن ما بی خیال شد و با یه جهش فرار کرد و تازه اینجا بود که من فهمیدن این لنگه کفش نیست و خدا خیلی رحم کرد به من ....
من فقط فرصت کردم داد بزنم مـــــــــــــــــــار و اون پرید و رفت حالا اگر نپریده بود من می خواستم با چرخ جلو بزنم بهش پرتش کنم بیرون جاده ببین چی می شد این داستان
بعد از این قضیه ترسمون از این فضای تاریک و خوف ناک کوهستان بیشتر شد و با احتیاط بیشتری به مسیر ادامه دادیم هر از چند گاهی هم صدای دسته شغال ها از بالای کوه به گوش می رسید و یک باری هم از پشت سر صدای حیوانی شنیدیم که در ریگزار کوه پایین آمد
خلاصه هم روزه بودیم و افطار نکرده بودیم و هم داشت قضیه ترس ناک می شد پیشنهاد ایستادن دادم و بچه ها هم قبول کردن
ایستادیم زیر چند تا درخت کنار یه برکه آب
بلا فاصله محل بازبینی کردیم به جهت عدم ایجاد مزاحمت برای حیوانات ( مزاحمت دوطرفه ) و بعد از اکی شدن نشستیم و هر کسی از کوله اش یه چیزی برای افطار بیرون آورد از کیک و چای خرما و....
با شوخی و خنده .... مراسم افطار به جا آوردیم و حالا دیگه نوبت اصل داستان بود
مهمون دست پخت سرآشپز
اول از همه کباب قارچ
همیشه سعی می کنیم که برای اینطور برنامه ها ذغال با خودمون بخریم و ببریم و در طبیعت به هیچ وجه حتی به شاخه های خشک هم دست نزنیم
ذغال و ژل آتش زن بردیم کنار اجاقی که همون اطراف کوهنورد ها با چند تکه سنگ بزرگ درست کرده بودن و آتشی مهیا کردیم
تخم مرغ و گوجه به دست توانمند سرآشپز سپردیم و در حین حاضر شدن املت مخصوص سر آشپز قارچ را به سیخ کشیدیم به روی آتش گذاشتیم تا کباب حاضر بشه
اما چیزی که در این میان عــــــــــــــــــیش مارو خراب کرد حمله رُتیل بود ................ رتیل نگو بلا بگو ..... وحشیه وحشی ها بگو ( بروزن شعر حسنی نگو بلا بگو )
آقا اینا کلا دچار روانی شدگی مزمن شده بودن از سورخشون بیرون که میامدن مستقیم می رفتن سراغ یکی از بچها
ما هم خداییش نکشتیمشون فقط شوتشون می کردیم اون دور دورا که به ما کاری نداشته باشن
این شد که تقسیم وظایف کردیم و نفر مشغول آماده کردن شام بودن و مابقی با چراغ قوه هاشون دور اطراف نگاه می کردن که یه وقت اتفاقی نیافته
هیمین حین بود که در یه آن یکی از این رُِتیل ها اومد از زیر پای یکی از بچه ها با سرعت رد شد و خودش انداخت تو غذا
با هزار زور و زحمت شام حاضر شد و تا روی آتیش طبخ نهاییش انجام بشه کباب قارچ حاضر بود و به عنوان پیش غذا کباب قارچ زدیم بر بدن
بعد از اونم با کمی عجله شام میل کردیم
انصافا املت خوش طعمی بود دست همه بچه ها درد نکنه
بعد از اونم بلا فاصله از دست این حیوانات وحشی وسایل جمع و جور کردیم و راه افتادیم که بریم به سمت شهر
توی راه با سرعت کم و کنار هم حرکت می کردیم تا از نور هد لامپ و چراغ قوه هامون بیشترین بازدهی داشته باشیم
البته همه راه برگشت به شوخی و مسخره بازی گذشت و خیلی هم خندیدم و کیف کردیم بازم جای همه خالی
دیگه نزدیک میدون کوهنورد بودیم و صحبت از خطرناکی مار و رُتیل بود که دیدیم یه عده آدمیزاد با دشنه و چاقو قداره سوار بر موتور هاشون ( 47 نفری می شدن ) کنار جاده با چراغ خاموش ایستادن و می خوان با هم دعوا کنن
همین جا بود که موتفق القول به این نکته ظریف و فنی اعتراف کردیم که وحشی تر از آدمیزاد و خطرناک تر از اون نداریم
و در همین جا بود که آیه ای نازل شد به این مضمون "
الافطار و الرطیل نعمتان مخوفتان " البته بعدا در کتاب چهره ها هم بازنشر شد
دیگه با رعایت جوانب احتیاط و اصول حفاظتی از کنارشون رد شدیم و رسیدیم به میدان کوهنورد و بعد از خداحافظی با آقای صالحی به سمت شهر حرکت کردیم و .......
حالا چند تا عکس :
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
گزارشی که می خوام بنویسم براتون مربوط می شه به ماه رمضان امسال که دم غروب رفتیم و افطار در کوه بودیم
خیلی خوف انگیز ناک بود انواع و اقسام حیوانات وحشی و سمی به ما حمله ور شد
ولی در آخر به این نتیجه رسیدیم که از آدمیزاد وحشی تر نداریم اصلا
[Only registered and activated users can see links]
داستان از اینجایی شروع شد که خیلی وقت بود و متاسفانه هنوز هم هست که نتونستم در خدمت دوستان باشم و افتخار و توفیق همرکابی با بچه هارو نداشتم و خیلی هم دلم می خواست با بچه ها همرکاب می شدم و یه برنامه اجرا می کردم ..... تقریبا 2ماهی می شد که اصلا سوار دوچرخه نشده بودم الا برای جابه جایی در سطح شهر
از طرفی ماه رمضان بود و خیلی وقت می شد که اصلا فعالیت بدنی نداشتم و برای همین دچار کسلی و تنبلی شده بودم و از این وضع ناراضی بودم ..... یاد برنامه ای که پارسال رفتیم تو ماه رمضان افتادم و رفتم گزارشش از اول تا آخر خوندم
[Only registered and activated users can see links]
و کاملا مجاب شدم که برای اجرای یه برنامه دیگه از همین نوع اقدام کنم
با اولین تماس با جناب صالحی ایشون که همیشه پایه اجرای برنامه هستن و از طرفی آشپزیشون هم درجه یکه ( خوب توپ درجه یک ) جواب + دادن و مارو حسابی سر ذوق آورن
در ادامه با علی و نریمان و حسین هم هماهنگی صورت گرفت و قرار شد که سر ساعت علی و نریمان جلوی در خونه ما باشن
تا وسایل با هم دیگه اماده کنیم و جناب صالحی هم زحمت آوردنشون تا میدان کوهنورد بکشه
طبق معمول نریمان خواب موند و دیرتر آمد و علی هم رسیده بود و داشتیم وسایل آماده می کردیم که نریمان رسید
وسایل تازه آمده شده بود که جناب صالحی هم سر رسید و همه کوله پشتی هارو داخل ماشین ایشون گذاشتیم و خودمون با دوچرخه به سمت منطقه گردو حرکت کردیم
میانه راه همش به این فکر می کردم که چیزی یادمون نرفته باشه که خدایی نکرده عیش امشبمون خراب شه
چون برنامه داشتیم بعداز مراسم افطار قارچ کبابی و بعد از اون هم املت دستپخت سرآشپز بزنیم بر بدن
بلاخره جند نکته کلیدی و فنی به ذهن ما خطور کرد از جمله کبریت که میانه راه ابتیاع کردیم و راه افتادیم
به میدان کوهنورد که رسیدیم حسین آقا و آقای صالحی حاضر و اماده حرکت بودن .........
نزدیک غـــــــروب بود و از گرمای هوا کــــــــم شده بود
آفتابی که تا ساعتی پیش با گرمای طاقت فرسای خودش دشت ها را روشن می کرد رفته رفته کم سو می شد و پشت کوه ها آرام می گرفت
نسیم خنک به استقبال کوهنوردان و دوچرخه سوارانی می آمد که قصد داشتند شب را در دل کوهستان از هیاهوی شهر فرار کنند و آرام گردند
نسیم خنک کوهستان از لا به لای شاخ و برگ درختان همیشه منتظر سرک می کشید و ما را به آرامش کوهستان دعوت می کرد
آفتاب هم که ناچار به رفتن بود تمام خشم خود را از این بازی بچگانه باد در میان درختان بر سر آسمان فرو ریخت و سرخ شد و خون به جگر آسمان کرد و رفت
کمی که از حرکت ما از میدان کوهنورد گذشت هوا رفته رفته تاریک شد
دوستان هر کس با خودش وسایل روشنایی آورده بود تا در حین حرکت در شب به مشکلی بر نخوریم
مسیر حرکت با صحبت و گپ زدن هایی گذشت که همه از تازه شدن دیدار دوستان سرگرفته بود دوستانی که سال گذشته همه اش برنامه های متفاوت با هم داشتیم یادش بخیر
رفته رفته آسمان از درد تعنه های سرخ خورشید کبود شد
رفته رفته آن دل روشن آسمان نبودن خورشید را برایمان روشن کرد و ستاره ها به دور آن دل نقره فام آسمان چشمک زنان به اهالی شب سلام می کردند
نسیم حالا دیگر دیوانه وار از میان درختان تا به نوک قله های کوه ها را می رفت و میامد و مثال کودکان خنکی نبودن خورشید را چشن گرفته بود
اما ما در میان راه که سرگرم رکاب زدن و گپ زدن همزمان با بچه ها بودیم متوجه شدیم که در این راه خیلی هم تنها نیستیم
باکمی دقت می شد چشم هایی را دید که از لابه لای بوته ها وپشت تخته سنگ ها داشتن مارو نگاه می کردن و شاید هم براشون دیدن دوچرخه سوار توی تاریکی شب عجیب بود
به هر صورت حیوانات کوهستان عادت دارن که شب ها بدون مزاحمت آدمی زاد در کوهستان آزادانه پرسه بزنن و باید هم براشون حضور دوچرخه سوار جالب باشه
از این حیوانات خیلی ترسی نداشتیم ( البته یه کم ترس داشتیم ها ) چون دسته جمعی بودیم و سوار دوچرخه ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که یهو یه افعی وسط جاده تاریک باشه و از زیر چرخ دوچرخه من سر در بیاره
من و آقای صالحی نفر اول رکاب می زدیم و با فاصله یکی دو متر بچه ها پشت سر ما بودن
من از فاصله دور کفشی دیدم که توی تاریکی شب میان راه رها شده بود و راستشو بخواید قصد داشتم با کنار چرخ جلو پرتش کنم بیرون از جاده حالا نگو این لنگه کفش یه مار افعی هست که با دیدن نور هدلامپ های ما وسط جاده از ترس چمبره زده و انتظار مارو می کشه ..... همین که به فاصله دو سه متری مار رسیدیم مار از گاز گرفتن ما بی خیال شد و با یه جهش فرار کرد و تازه اینجا بود که من فهمیدن این لنگه کفش نیست و خدا خیلی رحم کرد به من ....
من فقط فرصت کردم داد بزنم مـــــــــــــــــــار و اون پرید و رفت حالا اگر نپریده بود من می خواستم با چرخ جلو بزنم بهش پرتش کنم بیرون جاده ببین چی می شد این داستان
بعد از این قضیه ترسمون از این فضای تاریک و خوف ناک کوهستان بیشتر شد و با احتیاط بیشتری به مسیر ادامه دادیم هر از چند گاهی هم صدای دسته شغال ها از بالای کوه به گوش می رسید و یک باری هم از پشت سر صدای حیوانی شنیدیم که در ریگزار کوه پایین آمد
خلاصه هم روزه بودیم و افطار نکرده بودیم و هم داشت قضیه ترس ناک می شد پیشنهاد ایستادن دادم و بچه ها هم قبول کردن
ایستادیم زیر چند تا درخت کنار یه برکه آب
بلا فاصله محل بازبینی کردیم به جهت عدم ایجاد مزاحمت برای حیوانات ( مزاحمت دوطرفه ) و بعد از اکی شدن نشستیم و هر کسی از کوله اش یه چیزی برای افطار بیرون آورد از کیک و چای خرما و....
با شوخی و خنده .... مراسم افطار به جا آوردیم و حالا دیگه نوبت اصل داستان بود
مهمون دست پخت سرآشپز
اول از همه کباب قارچ
همیشه سعی می کنیم که برای اینطور برنامه ها ذغال با خودمون بخریم و ببریم و در طبیعت به هیچ وجه حتی به شاخه های خشک هم دست نزنیم
ذغال و ژل آتش زن بردیم کنار اجاقی که همون اطراف کوهنورد ها با چند تکه سنگ بزرگ درست کرده بودن و آتشی مهیا کردیم
تخم مرغ و گوجه به دست توانمند سرآشپز سپردیم و در حین حاضر شدن املت مخصوص سر آشپز قارچ را به سیخ کشیدیم به روی آتش گذاشتیم تا کباب حاضر بشه
اما چیزی که در این میان عــــــــــــــــــیش مارو خراب کرد حمله رُتیل بود ................ رتیل نگو بلا بگو ..... وحشیه وحشی ها بگو ( بروزن شعر حسنی نگو بلا بگو )
آقا اینا کلا دچار روانی شدگی مزمن شده بودن از سورخشون بیرون که میامدن مستقیم می رفتن سراغ یکی از بچها
ما هم خداییش نکشتیمشون فقط شوتشون می کردیم اون دور دورا که به ما کاری نداشته باشن
این شد که تقسیم وظایف کردیم و نفر مشغول آماده کردن شام بودن و مابقی با چراغ قوه هاشون دور اطراف نگاه می کردن که یه وقت اتفاقی نیافته
هیمین حین بود که در یه آن یکی از این رُِتیل ها اومد از زیر پای یکی از بچه ها با سرعت رد شد و خودش انداخت تو غذا
با هزار زور و زحمت شام حاضر شد و تا روی آتیش طبخ نهاییش انجام بشه کباب قارچ حاضر بود و به عنوان پیش غذا کباب قارچ زدیم بر بدن
بعد از اونم با کمی عجله شام میل کردیم
انصافا املت خوش طعمی بود دست همه بچه ها درد نکنه
بعد از اونم بلا فاصله از دست این حیوانات وحشی وسایل جمع و جور کردیم و راه افتادیم که بریم به سمت شهر
توی راه با سرعت کم و کنار هم حرکت می کردیم تا از نور هد لامپ و چراغ قوه هامون بیشترین بازدهی داشته باشیم
البته همه راه برگشت به شوخی و مسخره بازی گذشت و خیلی هم خندیدم و کیف کردیم بازم جای همه خالی
دیگه نزدیک میدون کوهنورد بودیم و صحبت از خطرناکی مار و رُتیل بود که دیدیم یه عده آدمیزاد با دشنه و چاقو قداره سوار بر موتور هاشون ( 47 نفری می شدن ) کنار جاده با چراغ خاموش ایستادن و می خوان با هم دعوا کنن
همین جا بود که موتفق القول به این نکته ظریف و فنی اعتراف کردیم که وحشی تر از آدمیزاد و خطرناک تر از اون نداریم
و در همین جا بود که آیه ای نازل شد به این مضمون "
الافطار و الرطیل نعمتان مخوفتان " البته بعدا در کتاب چهره ها هم بازنشر شد
دیگه با رعایت جوانب احتیاط و اصول حفاظتی از کنارشون رد شدیم و رسیدیم به میدان کوهنورد و بعد از خداحافظی با آقای صالحی به سمت شهر حرکت کردیم و .......
حالا چند تا عکس :
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]