Vahid_FRD
2014/07/04, 15:04
خوب سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان
خیلی هاتون پیام دادید و گفتید منتظر گزارش مسابقه هستید ، اما بهتر دیدم به جای گزارش های تکراری که همیشه می نویسم از مسابقات اینبار از بزگزاری مسابقات بنویسم که چه کارهایی کردیم و چقدر سخت بود
کلا آماده شدن مسیر و کارهای اجرایی مسابقات نزدیک 15 روز طول کشید و خیلی مطلب داره برای نوشتن ولی به ترتیب نوشتن و شرح همه اون خیلی سخته برای همین تکه تکه از اون براتون می نویسم
مثلا الان از مهمون هایی می نویسم که چند روز آخر مهمون من بودن از بچه های بایک بیست
خوب باید اینجوری بگم که با علی موسوی توی بایک بیست آشنا شده بودم و توی نمایندگی اسپیش هم اولین بار همدیگر دیدیم و بعد از اون هم یه بار با صابر آمده بود اراک و دره گردو با هم دیگه رکاب زده بودیم ...
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
از طبیعت دره گردو خیلی خوشش آمده بود و موقع رفتن همش می گفت جای دیگه هم داره دره گردو یا نه ؟ همش کنجکاو بود بدونه بقیه این دره چه شکلی غافل از اینکه هنوز ما نتونسته بودیم خودمون با دوچرخه همه اون منطقه بریم بگردیم خلاصه این بنی بشر خیلی علاقه نشون می ده به دوچرخه سواری و خیلی هم دوست داشت بیاد بازم اراک و با هم بریم دوچرخه سواری
یادمه به محض اینکه تاریخ رسمی مسابقات از طرف فدراسیون طی یک برگ فکس به ما اعلام شد مشغول طراحی بنر مسابقات شدم و بعد از اتمام کار سریع اون توی فیس بوخ منتشر کردم و هرچی دوست دوچرخه سوار داشتم تگ کردم
دییدم که پیام اومد برام که :
-
مسابقه معلوم نشد کی هست ؟؟
- چی شد ؟؟
- راستی چه خبر ؟؟
بله . علی آقا بودن
با دیدن بنر مسابقه و اینکه فهمیده بود مسابقه دقیقا داره تو همون مسیری برگزار می شه که دفعه قبل با هم رکاب زدیم خیلی دوست داشت بیاد مسابقه ببینه
خلاصه قرار شد که با صابر شب قبل مسابقه بیان اراک
این موضوع اینجا موند و من اصلا یادم رفت تا دقیقا صبح روز قبل از مسابقه دانهیل دیدم علی زنگ زد به گوشیم و اونروزا انقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم چی به علی گفتم اصلا فقط یادم موند که می خواد شب بیاد اراک و تو ذهنم این بود که خوب اگه منم سرم شلوغ باشه با صابر می برمشون خونه میزارمشون استراحت کنن و خودم به کارها می رسم و ...
بازم قضیه همین طوری موند و من اونروز شدید درگیر کار های چاپ خونه و پذیرش و ... مسابقات بودم
شب ساعت 10 هم جلسه کمیه فنی مسابقات بود و باید اونجا می بودم جلسه که داشت شروع می شد موبایل من باطریش تموم شد و خاموش شد وسط های جلسه که کار من تموم شده بود و ردیف آخر با دوستم سهیل مشغول تک و تعریف بودیم تا جلسه تموم بشه سهیل شارژر داد که موبایلم روشن بشه
همین که روشن شد دیدم علی زنگ زد که آقا کجایید ؟ما رسیدیم اراک
- گفتم با کی هستید که تازه فهمیدم صابر نیامده و با ایمان دوستش اومدن اراک
هیچی دیگه با سهیلی رفتیم ترمینال که بیاریمشون 5 مرداد تا کارمون که تموم شد بریم خونه .
وقتی رسیدیم ترمینال ساعت 11 بود . دیدم این دوتا رو چرخ نشستن و نمی شه با پراید هر دوتاشونو برد مجبور شدیم که ما با فلاشر روشن جلو بریم و اونها هم پشت سر ما حرکت کنند
وسط راه بودیم که رییس هیت زنگ زد و قرار شد دیگه 5 مرداد نریم و بریم دنبال کار چاپ ای دی کارت های بچه ها فدراسیون
هیچی دیگه رفتیم چاپخونه و .... و یه ایرادی هم که پیش اومد این بود کامپوتر ها به خاطر قطع برق خراب شدن و کلی به درد سر افتادیم و سرتون درد نیارم تا ساعت 2.5 صبح اینور و اونور تو چاپخونه بودیم
خوبیش این بود که بچه رفتن و از توی خیابون کنار مغازه کنسرت سالار عقیلی نگاه کردن و سرگرم بودن تا ما مشغول طراحی کارت های جدید بودیم
خلاصه با هر درد سری بود ساعت 3 رسیدیم خونه و شام گرم کردم و خوردیم ... بعد هم کمی گپ زدیم وخوابیدیم
ایمان خیلی پسر خوب و با ادبی بود و خیلی اطلاعات خوبی داشت برعکس علی :bunnyearsmiley:( البته قسمت آخرش شوخی بود )
خوب بقیش بمونه برای بعد
[Only registered and activated users can see links]
خیلی هاتون پیام دادید و گفتید منتظر گزارش مسابقه هستید ، اما بهتر دیدم به جای گزارش های تکراری که همیشه می نویسم از مسابقات اینبار از بزگزاری مسابقات بنویسم که چه کارهایی کردیم و چقدر سخت بود
کلا آماده شدن مسیر و کارهای اجرایی مسابقات نزدیک 15 روز طول کشید و خیلی مطلب داره برای نوشتن ولی به ترتیب نوشتن و شرح همه اون خیلی سخته برای همین تکه تکه از اون براتون می نویسم
مثلا الان از مهمون هایی می نویسم که چند روز آخر مهمون من بودن از بچه های بایک بیست
خوب باید اینجوری بگم که با علی موسوی توی بایک بیست آشنا شده بودم و توی نمایندگی اسپیش هم اولین بار همدیگر دیدیم و بعد از اون هم یه بار با صابر آمده بود اراک و دره گردو با هم دیگه رکاب زده بودیم ...
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
از طبیعت دره گردو خیلی خوشش آمده بود و موقع رفتن همش می گفت جای دیگه هم داره دره گردو یا نه ؟ همش کنجکاو بود بدونه بقیه این دره چه شکلی غافل از اینکه هنوز ما نتونسته بودیم خودمون با دوچرخه همه اون منطقه بریم بگردیم خلاصه این بنی بشر خیلی علاقه نشون می ده به دوچرخه سواری و خیلی هم دوست داشت بیاد بازم اراک و با هم بریم دوچرخه سواری
یادمه به محض اینکه تاریخ رسمی مسابقات از طرف فدراسیون طی یک برگ فکس به ما اعلام شد مشغول طراحی بنر مسابقات شدم و بعد از اتمام کار سریع اون توی فیس بوخ منتشر کردم و هرچی دوست دوچرخه سوار داشتم تگ کردم
دییدم که پیام اومد برام که :
-
مسابقه معلوم نشد کی هست ؟؟
- چی شد ؟؟
- راستی چه خبر ؟؟
بله . علی آقا بودن
با دیدن بنر مسابقه و اینکه فهمیده بود مسابقه دقیقا داره تو همون مسیری برگزار می شه که دفعه قبل با هم رکاب زدیم خیلی دوست داشت بیاد مسابقه ببینه
خلاصه قرار شد که با صابر شب قبل مسابقه بیان اراک
این موضوع اینجا موند و من اصلا یادم رفت تا دقیقا صبح روز قبل از مسابقه دانهیل دیدم علی زنگ زد به گوشیم و اونروزا انقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم چی به علی گفتم اصلا فقط یادم موند که می خواد شب بیاد اراک و تو ذهنم این بود که خوب اگه منم سرم شلوغ باشه با صابر می برمشون خونه میزارمشون استراحت کنن و خودم به کارها می رسم و ...
بازم قضیه همین طوری موند و من اونروز شدید درگیر کار های چاپ خونه و پذیرش و ... مسابقات بودم
شب ساعت 10 هم جلسه کمیه فنی مسابقات بود و باید اونجا می بودم جلسه که داشت شروع می شد موبایل من باطریش تموم شد و خاموش شد وسط های جلسه که کار من تموم شده بود و ردیف آخر با دوستم سهیل مشغول تک و تعریف بودیم تا جلسه تموم بشه سهیل شارژر داد که موبایلم روشن بشه
همین که روشن شد دیدم علی زنگ زد که آقا کجایید ؟ما رسیدیم اراک
- گفتم با کی هستید که تازه فهمیدم صابر نیامده و با ایمان دوستش اومدن اراک
هیچی دیگه با سهیلی رفتیم ترمینال که بیاریمشون 5 مرداد تا کارمون که تموم شد بریم خونه .
وقتی رسیدیم ترمینال ساعت 11 بود . دیدم این دوتا رو چرخ نشستن و نمی شه با پراید هر دوتاشونو برد مجبور شدیم که ما با فلاشر روشن جلو بریم و اونها هم پشت سر ما حرکت کنند
وسط راه بودیم که رییس هیت زنگ زد و قرار شد دیگه 5 مرداد نریم و بریم دنبال کار چاپ ای دی کارت های بچه ها فدراسیون
هیچی دیگه رفتیم چاپخونه و .... و یه ایرادی هم که پیش اومد این بود کامپوتر ها به خاطر قطع برق خراب شدن و کلی به درد سر افتادیم و سرتون درد نیارم تا ساعت 2.5 صبح اینور و اونور تو چاپخونه بودیم
خوبیش این بود که بچه رفتن و از توی خیابون کنار مغازه کنسرت سالار عقیلی نگاه کردن و سرگرم بودن تا ما مشغول طراحی کارت های جدید بودیم
خلاصه با هر درد سری بود ساعت 3 رسیدیم خونه و شام گرم کردم و خوردیم ... بعد هم کمی گپ زدیم وخوابیدیم
ایمان خیلی پسر خوب و با ادبی بود و خیلی اطلاعات خوبی داشت برعکس علی :bunnyearsmiley:( البته قسمت آخرش شوخی بود )
خوب بقیش بمونه برای بعد
[Only registered and activated users can see links]