Vahid_FRD
2013/08/04, 14:19
چهارشنبه هفته پیش بود که از هیئت کوهنوردی زنگ زدن و دعوت کردن شام و افطار روز پنج شنبه مهمان هیئت باشیم
من هم اطلاعیه برنامه گذاشتم روی سایت و به هر کس که می شد زنگ زدن تا تقریبا بعد از یک ماه که برنامه دوچرخه سواری مشترک با بچه های اراک نداشتیم بتونیم همدیگرو ببینیم از طرفی تا به حال این گروه شب رکاب نزده بود و می تونست یه برنامه جالب و متفاوت باشه
مسیر برنامه همون مسیر تمرینات هفتگی خودمون یعنی شاهنشین بود
قرارمون ساعت 7 جلوی برج شیشه بود
عصر 5 شنبه ساعت 5 بود که یکی از بچه ها زنگ زد و گفت داره میاد در خونه و کار مهمی داره با من ...... وقتی رسید گفت بیا بریم برام دوچرخه پیدا کن بخریم امشب با دوچرخه جدید بریم کوه .....!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه با توجه به دیر آمدن ایشون و توجیهاتی که من براش آوردم از این حرکت پارتیزانی منصرف شد و خرید دوچرخه موکول کرد به بعدا و رفت منزلشون تا وسایل برداره و بیاد جلو در خونه ما و بعد از یکی کردن کوله ها حرکت کنیم به سمت محل قرار بچه ها
زنگ زدم به حسین ببینم کجاست و چند نفر میان که گفت با کوروش ساعت 7 جلو برج شیشه هستن
بعد از اون زنگ زدم به 2 نفر که اسمشون نمی گم حضرات بد قول بی مرام که یکی که اصلا جواب تلفن نداد اون یکی هم می گه
- ااااا امروز بوده ... چیزه ببین وحید من امشب مهمونم و از این جور بهونه ها
همین حین بود که ابوالفضل زنگ زد آقا من ترمز هام سرویس می خواد دارم میام در خونتون
- خوب باشه بیا فقط زود 6.30 اینجا باشی ها
- باشه دارم میام
ساعت 6.45 ......... آقا من جلو درم
منم که حدس می زدم دیر برسه ( تخمین مسافت منزلشون تا منزلمون ) تمام وسایل تعمیر آماده گذاشته بودم تو حیاط تا رسید مشغول تنظیم شدیم که مشکل خاصی نبود و بیشتر حساسیت ایشون روی دیسک ها بود ....
قبل از رسیدن ابوالفضل آب جوش درست کرده بودم و شربت و آب خنک هم آماده کرده بودم و الان دیگه منتظر نریمان بودیم که برسه و کوله ها رو ببندیم و راه بیافتیم
همین جوری نشسته بودیم داشتیم با ابوالفضل همدیگه نگاه می کردیم که دیگه حوصلم سر رفت زنگ زدم ببینم کجاست ........... دیدم میگه آقا وحید من سر قرار با بچه هام شما هم بیاید دیگه ........ عجب بابا خو زود تر می گفتی !!!!!
خلاصه هر جوری بود ساعت 7.15 خودمون رسوندیم به بچه ها و دیدار ها تازه شد
بعد از کمی سلام و احوال پرسی آمار گرفتن از روزه دار ها و روزه ندار ها و توصیه که روزه ندار ها هوای روزه دار ها داشته باشن راه افتادیم بریم به سمت نظم آباد
در طی مسیر روستا همش با بچه ها صحبت می کردیم که آقا ماه رمضون تموم شد بریم فلان برنامه ... بریم فلان مسافرت ... بریم فلان جا خیلی خوش آب هواست که البته از این حرف ها ما زیاد شنیدیم و لی امیدواریم حداقل 4 تاش اجرایی بشه
کلی هم حال کردیم با بچه ها و کلی یاد و خاطره برنامه های قبلی زنده شد
بعضی جا ها هم دل درد گرفتیم بسکه خندیدم ....... از عوارض حضور همرکابان خوش تعریف همینه دیگه
خلاصه به روستا رسیدم .... مقداری خرید کردیم و به سمت جاده پدافند به راه افتادیم
جاده مثل همیشه نفس گیر بود
نمی دونم چرا ولی این جاده همیشه برای من یه تازگی داره و همیشه جدیده
دیگه نور آفتاب کم رمق شده بود مثل توان های ما داشت کمتر و کمتر می شد
نور نارنجی رنگ خورشید داشت با ما همراهی می کرد و همچنان که ما از کوه بالا می رفتیم او هم با ما بالا می آمد و تاریکی در دشت حکمفرما می شد نزدیک افطار بود و ما همچنان در راه بودیم
صدای رادیو گوشی ابوالفضل نوید نزدیک بودن اذان را می داد .... ایستادیم و موقع اذان دور هم افطار با صفا و مختصری کردیم البته تعدادی از بچه ها بالا تر از ما بودن و لی من و ابوالفضل و کوروش دور هم افطار کردیم و بعد از آن با روشن کردن چراغ هایمان به راه ادامه دادیم تا به بالای قله رسیدیم در مسیر نسیم خنک هم با ما همراه بود تا مهمان نوازی کوه همانند همیشه کامل باشد
بالای کوه که رسدیم داشتیم با تعجب به منظره رو به رو خودمون نگاه می کردیم
انتظار نهایتا 20 نفر داشتیم در مهمانی هیئت کوهنوردی ...... تقریبا 150 نفر شایدم بیشتر بالای کوه سر سفره افطار و .... نشسته بودن
ما هم وارد جمع شدیم و بعد از سلام واحوال پرسی با چند نفری که آشنا بودن به سمت چادر تدارکات ( آشپزخانه ) هدایت شدیم و دسته جمعی کنار اون نشستیم و پذیرایی توپی شدیم بعد از اون هم شام به دست ما رسید و کلی حال کردیم
کمی هم به عکاسی مشغول بودیم بعد از شام که البته پسر دایی من که با بچه های کوهنورد امده بود عکس ها را انداخت برای همین تعداد عکس ها کم بود ... البته قبل از شروع برنامه به یکی از بچه گفته بودم فلانی دوربین گوشیت کیفیتش خوبه عکس فراموش نشه ....... ولی بازم خسیس بازیش گل کرد و عکس ننداخت برا همین تعداد عکس هامون کمه
بعد از شام و عکاسی هم با مشورتی که با بچه ها داشتیم حرکت کردیم به سمت پایین و با سرعت کم از کوه پایین آمدیم چون انقدر تاریک شده بود که دیگه دیگه هدلامپ ها جواب نمی داد و باز هم باید احتیاط می کردیم
رکاب زدن تو تاریکی و سکوت کوهستان هم خیلی جالب و لذت بخش بود شاید باز هم از این برنامه ها داشته باشیم
اضافه شده بعد از : 15 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
اضافه شده بعد از : 11 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
اضافه شده بعد از : 3 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
من هم اطلاعیه برنامه گذاشتم روی سایت و به هر کس که می شد زنگ زدن تا تقریبا بعد از یک ماه که برنامه دوچرخه سواری مشترک با بچه های اراک نداشتیم بتونیم همدیگرو ببینیم از طرفی تا به حال این گروه شب رکاب نزده بود و می تونست یه برنامه جالب و متفاوت باشه
مسیر برنامه همون مسیر تمرینات هفتگی خودمون یعنی شاهنشین بود
قرارمون ساعت 7 جلوی برج شیشه بود
عصر 5 شنبه ساعت 5 بود که یکی از بچه ها زنگ زد و گفت داره میاد در خونه و کار مهمی داره با من ...... وقتی رسید گفت بیا بریم برام دوچرخه پیدا کن بخریم امشب با دوچرخه جدید بریم کوه .....!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه با توجه به دیر آمدن ایشون و توجیهاتی که من براش آوردم از این حرکت پارتیزانی منصرف شد و خرید دوچرخه موکول کرد به بعدا و رفت منزلشون تا وسایل برداره و بیاد جلو در خونه ما و بعد از یکی کردن کوله ها حرکت کنیم به سمت محل قرار بچه ها
زنگ زدم به حسین ببینم کجاست و چند نفر میان که گفت با کوروش ساعت 7 جلو برج شیشه هستن
بعد از اون زنگ زدم به 2 نفر که اسمشون نمی گم حضرات بد قول بی مرام که یکی که اصلا جواب تلفن نداد اون یکی هم می گه
- ااااا امروز بوده ... چیزه ببین وحید من امشب مهمونم و از این جور بهونه ها
همین حین بود که ابوالفضل زنگ زد آقا من ترمز هام سرویس می خواد دارم میام در خونتون
- خوب باشه بیا فقط زود 6.30 اینجا باشی ها
- باشه دارم میام
ساعت 6.45 ......... آقا من جلو درم
منم که حدس می زدم دیر برسه ( تخمین مسافت منزلشون تا منزلمون ) تمام وسایل تعمیر آماده گذاشته بودم تو حیاط تا رسید مشغول تنظیم شدیم که مشکل خاصی نبود و بیشتر حساسیت ایشون روی دیسک ها بود ....
قبل از رسیدن ابوالفضل آب جوش درست کرده بودم و شربت و آب خنک هم آماده کرده بودم و الان دیگه منتظر نریمان بودیم که برسه و کوله ها رو ببندیم و راه بیافتیم
همین جوری نشسته بودیم داشتیم با ابوالفضل همدیگه نگاه می کردیم که دیگه حوصلم سر رفت زنگ زدم ببینم کجاست ........... دیدم میگه آقا وحید من سر قرار با بچه هام شما هم بیاید دیگه ........ عجب بابا خو زود تر می گفتی !!!!!
خلاصه هر جوری بود ساعت 7.15 خودمون رسوندیم به بچه ها و دیدار ها تازه شد
بعد از کمی سلام و احوال پرسی آمار گرفتن از روزه دار ها و روزه ندار ها و توصیه که روزه ندار ها هوای روزه دار ها داشته باشن راه افتادیم بریم به سمت نظم آباد
در طی مسیر روستا همش با بچه ها صحبت می کردیم که آقا ماه رمضون تموم شد بریم فلان برنامه ... بریم فلان مسافرت ... بریم فلان جا خیلی خوش آب هواست که البته از این حرف ها ما زیاد شنیدیم و لی امیدواریم حداقل 4 تاش اجرایی بشه
کلی هم حال کردیم با بچه ها و کلی یاد و خاطره برنامه های قبلی زنده شد
بعضی جا ها هم دل درد گرفتیم بسکه خندیدم ....... از عوارض حضور همرکابان خوش تعریف همینه دیگه
خلاصه به روستا رسیدم .... مقداری خرید کردیم و به سمت جاده پدافند به راه افتادیم
جاده مثل همیشه نفس گیر بود
نمی دونم چرا ولی این جاده همیشه برای من یه تازگی داره و همیشه جدیده
دیگه نور آفتاب کم رمق شده بود مثل توان های ما داشت کمتر و کمتر می شد
نور نارنجی رنگ خورشید داشت با ما همراهی می کرد و همچنان که ما از کوه بالا می رفتیم او هم با ما بالا می آمد و تاریکی در دشت حکمفرما می شد نزدیک افطار بود و ما همچنان در راه بودیم
صدای رادیو گوشی ابوالفضل نوید نزدیک بودن اذان را می داد .... ایستادیم و موقع اذان دور هم افطار با صفا و مختصری کردیم البته تعدادی از بچه ها بالا تر از ما بودن و لی من و ابوالفضل و کوروش دور هم افطار کردیم و بعد از آن با روشن کردن چراغ هایمان به راه ادامه دادیم تا به بالای قله رسیدیم در مسیر نسیم خنک هم با ما همراه بود تا مهمان نوازی کوه همانند همیشه کامل باشد
بالای کوه که رسدیم داشتیم با تعجب به منظره رو به رو خودمون نگاه می کردیم
انتظار نهایتا 20 نفر داشتیم در مهمانی هیئت کوهنوردی ...... تقریبا 150 نفر شایدم بیشتر بالای کوه سر سفره افطار و .... نشسته بودن
ما هم وارد جمع شدیم و بعد از سلام واحوال پرسی با چند نفری که آشنا بودن به سمت چادر تدارکات ( آشپزخانه ) هدایت شدیم و دسته جمعی کنار اون نشستیم و پذیرایی توپی شدیم بعد از اون هم شام به دست ما رسید و کلی حال کردیم
کمی هم به عکاسی مشغول بودیم بعد از شام که البته پسر دایی من که با بچه های کوهنورد امده بود عکس ها را انداخت برای همین تعداد عکس ها کم بود ... البته قبل از شروع برنامه به یکی از بچه گفته بودم فلانی دوربین گوشیت کیفیتش خوبه عکس فراموش نشه ....... ولی بازم خسیس بازیش گل کرد و عکس ننداخت برا همین تعداد عکس هامون کمه
بعد از شام و عکاسی هم با مشورتی که با بچه ها داشتیم حرکت کردیم به سمت پایین و با سرعت کم از کوه پایین آمدیم چون انقدر تاریک شده بود که دیگه دیگه هدلامپ ها جواب نمی داد و باز هم باید احتیاط می کردیم
رکاب زدن تو تاریکی و سکوت کوهستان هم خیلی جالب و لذت بخش بود شاید باز هم از این برنامه ها داشته باشیم
اضافه شده بعد از : 15 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
اضافه شده بعد از : 11 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
اضافه شده بعد از : 3 minutes
[Only registered and activated users can see links] [Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]