Vahid_FRD
2016/12/24, 01:07
سلام به همه
همونطور که می دونید پارسال برام یه اتفاق افتاد و هر دوتا زانوی من مشکل پیدا کرد
نهایتا درمان این مشکل زانوهام تا شهریور و مهر امسال طول کشید
فک کنم آخرین برنامه رکاب زنی قبل مسافرت مشهد پارسال که به این داستان زانوی ما منجر شد تاپیک زیر بود
[Only registered and activated users can see links]
خوب تقریبا یک سال گذشته و من اصلا رکاب نزدم توی این یک سال طبیعتا وزنم تقریبا یه چیزی حدود 7 کیلو بیشتر شد ( تازه خیلی رعایت کردم ) و خیلی هم برای دوچرخه سواری تنبل شدم
ولی مثل همیشه رفیق نابابی مثل علی asus و ذغالی خوبی مثل گروه دوچرخه سواری کهبد باعث شد که قلقلکم بیاد و بازم برم سر وقت دوچرخه سواری
راستش هفته پیش یه جلسه با گروه همراه با علی اقا رفتم و خدا کنه چشمتون روز بد نبینه تا چند روز شبیه پنگوئن راه می فتم
[Only registered and activated users can see links]
خوب بعد از یک سال یهو بیای فشار بیاری دقیقا کل عضله ها شروع می کنن به بد و بیراه گفت به ادم
در هر صورت اون روز حسابی بدن درد گرفتیم و چند روزی پنگوئن وار به حیات خود ادامه دادیم
تا اینکه چند روز قبل تو اراک برف بارید
کمی هم هوا سرد شد
دیشب که پیامک هماهنگی برنامه برام امد به علی گفتم اگر شما میای منم میام چون قطعا از اونا جا می مونم و شما هوای مارو داشته باش
از طرفی هوای سرد خیلی اجازه نمی داد که با اشتیاق به این دعوت جواب مثبت بدم و از طرفی یه چیزی اون ته دلم می گفت اگه به بهونه سرما نری رکاب زنی دیگه نمیری ها
الان که دوباره شروع کردی دیگه رهاش نکن
خلاصه بازم وجود یه دوست خوب باعث شد این برنامه برم
قرار صبح ساعت هشت از پارک ملت بود
ساعت هفت از خواب بیدار شدم و هر تیکه از وسایلامو از یه گوشه خونه پیدا کردم و هر زحمتی بود راه افتادم با یه مقدار تاخیر رسیدم به پارک ملت
[Only registered and activated users can see links]
بعد از سلام و احوال پرسی و آشنایی با اعضای گروه که من نمی شناختم راه افتادیم به سمت روستای نظم آباد
همش تو راه به علی می گفتم علی تند نرو
من عقب بمونم ول می کنم می رم ها ..... علی هم بنده خدا پا به پای ما اهسته رکاب زد
بلاخره به روستا رسیدیم و بعد از گذشتن از کوچه باغ ها رفتیم به سمت جاده پدافند که میره بالای کوه ها
[Only registered and activated users can see links]
هر چقدر که از روستا دور می شدیم
سردی هوا بیشتر به جان و تن نفوذ می کرد و از اراده ادم کاسته می شد
اما سفیدی برفی که از بارندگی هفته قبل در کوه باقی مانده بود انگار مارو تشویق می کرد که تند تر رکاب بزنیم زودتر به بزم کوهستان سفید پوش برسیم
هر چه بالاتر می رفتیم کوهستان سفیدتر می شد
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود وفقط صدای خرد شدن برف های یخ زده کوهستان زیر لاستیک دوچرخه ها قرچ قرچ به گوش می رسید
باد سرد انگار که به استقبالت آمده بود و با تو روبوسی می کرد
گونه های گل انداخته و یخ زده حاصل این استقبال نسیم سرد کوهستان بود
رد پای حیوانات مثل کتاب قصه ای در کف مسیر داستان راز بقا را برایت تعریف می کنن
علف های یخ زده اطراف مسیر انگار مجسمه هایی هستند که باد با آن ها بازی می کند
سکوت کوهستان و صدای برف زیر لاستیک و نسیم سرد همه من به فکرفرو برد....
انگار نه انگار که داشتم توی کوه رکاب میزدم
برف سفید سحر و جادوی زمستان است
می فریبد هر رهگذری را
انگار که طبیعت .....
با صدای علی به خودم آمدم
ایستادیم تا کمی عکس بگیریم
از گروه خیلی جدا شده بودیم و ردپای گرگ های روی برف کمی نگران کننده بود [Only registered and activated users can see links]
هرچه بالا تر می رفتیم
برف بیشتر می شد و رکاب زدن سخت تر
به راحتی سر می خوردیم و به سختی می شد رکاب زد و تعادل دوچرخه حفظ کرد
البته فکر می کنم بازم یکی از مزیت های دوچرخه 29 اینجا مشخص شد که به خاطر سطح تماس بیشترش با زمین و برف بهتر رکاب می خورد
به ناچار قسمت انتهایی مسیر تا قله پیاده طی کردیم تا به بقیه گروه که مشغول عکاسی بود رسیدیم
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
یواش یواش دیدم داره بساط صبحانه رو پهن می کنن
خوب منم حسابی بعد از اون همه سر بالایی گرسنه ام شده بود
خودم یواش یواش نزدیک کردم به اونایی که کوله اشون سنگین تر به نظر می رسید
جای دوستان خالی حسابی سفره رنگینی پهن کردن
عکس زیر بنده هستن در حال باز کردن چتر :smilies-azardl (13)
[Only registered and activated users can see links]
از اون سفره های بی ریا
از اونا که ورزشکارا پهن می کنن
از اونا که خیلی کیف می ده
از اون سفره هایی که هرکی هر چی داره میریزه وسط می گه بسم الله
جای همه خالی
[Only registered and activated users can see links]
بلاخره صبحانه رو در جمع دوستان با صفای گروه میل کردیم
و وقت رفتن بود
باید از مسیر شنگه زار بر می گشتیم و وارد دره گردو می شدیم و نهایتا به اراک می رسیدیم
مسیر برگشت هم خیلی زیبا بود
همش تو مسیر برگشت فکر دو چیز بودم
1- اینکه اگر علی آمکس با ما بود این برنامه چه نتیجه ای می داد
2- چرا یه دوربین گو پرو تو این برنامه همراهمون نبود
برگشت خیلی بیشتر بهم حال داد
چون همش سر می خوردیم می رفتیم پایین و خیلی هیجان داشت
همونطور که می دونید پارسال برام یه اتفاق افتاد و هر دوتا زانوی من مشکل پیدا کرد
نهایتا درمان این مشکل زانوهام تا شهریور و مهر امسال طول کشید
فک کنم آخرین برنامه رکاب زنی قبل مسافرت مشهد پارسال که به این داستان زانوی ما منجر شد تاپیک زیر بود
[Only registered and activated users can see links]
خوب تقریبا یک سال گذشته و من اصلا رکاب نزدم توی این یک سال طبیعتا وزنم تقریبا یه چیزی حدود 7 کیلو بیشتر شد ( تازه خیلی رعایت کردم ) و خیلی هم برای دوچرخه سواری تنبل شدم
ولی مثل همیشه رفیق نابابی مثل علی asus و ذغالی خوبی مثل گروه دوچرخه سواری کهبد باعث شد که قلقلکم بیاد و بازم برم سر وقت دوچرخه سواری
راستش هفته پیش یه جلسه با گروه همراه با علی اقا رفتم و خدا کنه چشمتون روز بد نبینه تا چند روز شبیه پنگوئن راه می فتم
[Only registered and activated users can see links]
خوب بعد از یک سال یهو بیای فشار بیاری دقیقا کل عضله ها شروع می کنن به بد و بیراه گفت به ادم
در هر صورت اون روز حسابی بدن درد گرفتیم و چند روزی پنگوئن وار به حیات خود ادامه دادیم
تا اینکه چند روز قبل تو اراک برف بارید
کمی هم هوا سرد شد
دیشب که پیامک هماهنگی برنامه برام امد به علی گفتم اگر شما میای منم میام چون قطعا از اونا جا می مونم و شما هوای مارو داشته باش
از طرفی هوای سرد خیلی اجازه نمی داد که با اشتیاق به این دعوت جواب مثبت بدم و از طرفی یه چیزی اون ته دلم می گفت اگه به بهونه سرما نری رکاب زنی دیگه نمیری ها
الان که دوباره شروع کردی دیگه رهاش نکن
خلاصه بازم وجود یه دوست خوب باعث شد این برنامه برم
قرار صبح ساعت هشت از پارک ملت بود
ساعت هفت از خواب بیدار شدم و هر تیکه از وسایلامو از یه گوشه خونه پیدا کردم و هر زحمتی بود راه افتادم با یه مقدار تاخیر رسیدم به پارک ملت
[Only registered and activated users can see links]
بعد از سلام و احوال پرسی و آشنایی با اعضای گروه که من نمی شناختم راه افتادیم به سمت روستای نظم آباد
همش تو راه به علی می گفتم علی تند نرو
من عقب بمونم ول می کنم می رم ها ..... علی هم بنده خدا پا به پای ما اهسته رکاب زد
بلاخره به روستا رسیدیم و بعد از گذشتن از کوچه باغ ها رفتیم به سمت جاده پدافند که میره بالای کوه ها
[Only registered and activated users can see links]
هر چقدر که از روستا دور می شدیم
سردی هوا بیشتر به جان و تن نفوذ می کرد و از اراده ادم کاسته می شد
اما سفیدی برفی که از بارندگی هفته قبل در کوه باقی مانده بود انگار مارو تشویق می کرد که تند تر رکاب بزنیم زودتر به بزم کوهستان سفید پوش برسیم
هر چه بالاتر می رفتیم کوهستان سفیدتر می شد
سکوت همه جا رو فرا گرفته بود وفقط صدای خرد شدن برف های یخ زده کوهستان زیر لاستیک دوچرخه ها قرچ قرچ به گوش می رسید
باد سرد انگار که به استقبالت آمده بود و با تو روبوسی می کرد
گونه های گل انداخته و یخ زده حاصل این استقبال نسیم سرد کوهستان بود
رد پای حیوانات مثل کتاب قصه ای در کف مسیر داستان راز بقا را برایت تعریف می کنن
علف های یخ زده اطراف مسیر انگار مجسمه هایی هستند که باد با آن ها بازی می کند
سکوت کوهستان و صدای برف زیر لاستیک و نسیم سرد همه من به فکرفرو برد....
انگار نه انگار که داشتم توی کوه رکاب میزدم
برف سفید سحر و جادوی زمستان است
می فریبد هر رهگذری را
انگار که طبیعت .....
با صدای علی به خودم آمدم
ایستادیم تا کمی عکس بگیریم
از گروه خیلی جدا شده بودیم و ردپای گرگ های روی برف کمی نگران کننده بود [Only registered and activated users can see links]
هرچه بالا تر می رفتیم
برف بیشتر می شد و رکاب زدن سخت تر
به راحتی سر می خوردیم و به سختی می شد رکاب زد و تعادل دوچرخه حفظ کرد
البته فکر می کنم بازم یکی از مزیت های دوچرخه 29 اینجا مشخص شد که به خاطر سطح تماس بیشترش با زمین و برف بهتر رکاب می خورد
به ناچار قسمت انتهایی مسیر تا قله پیاده طی کردیم تا به بقیه گروه که مشغول عکاسی بود رسیدیم
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
[Only registered and activated users can see links]
یواش یواش دیدم داره بساط صبحانه رو پهن می کنن
خوب منم حسابی بعد از اون همه سر بالایی گرسنه ام شده بود
خودم یواش یواش نزدیک کردم به اونایی که کوله اشون سنگین تر به نظر می رسید
جای دوستان خالی حسابی سفره رنگینی پهن کردن
عکس زیر بنده هستن در حال باز کردن چتر :smilies-azardl (13)
[Only registered and activated users can see links]
از اون سفره های بی ریا
از اونا که ورزشکارا پهن می کنن
از اونا که خیلی کیف می ده
از اون سفره هایی که هرکی هر چی داره میریزه وسط می گه بسم الله
جای همه خالی
[Only registered and activated users can see links]
بلاخره صبحانه رو در جمع دوستان با صفای گروه میل کردیم
و وقت رفتن بود
باید از مسیر شنگه زار بر می گشتیم و وارد دره گردو می شدیم و نهایتا به اراک می رسیدیم
مسیر برگشت هم خیلی زیبا بود
همش تو مسیر برگشت فکر دو چیز بودم
1- اینکه اگر علی آمکس با ما بود این برنامه چه نتیجه ای می داد
2- چرا یه دوربین گو پرو تو این برنامه همراهمون نبود
برگشت خیلی بیشتر بهم حال داد
چون همش سر می خوردیم می رفتیم پایین و خیلی هیجان داشت